avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 25 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 14 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 11 ماه و 24 روز سن داره

Avas memories

(:

شیر خوابیده :)

  عزیز دل مامان دیگه شیر نمیخوره ، دیگه بزرگ شده  مدتها بود که به این موضوع فکرمیکردم که چه جوری میتونم ازشیر بگیرمت خیلی دغدغه داشتم. عجله داشتم چون دیگه یه جورسرگرمی و وابستگی برات شده بود و از طرفی اگه الان ازت نمیگرفتم به تابستون میخوردیم و میگن تابستون بچه رو از شیر نگیرید و همچنین میخواستم فاصله زمانی مناسب برای گرفتن پستونک وجداکردن جای خواب و از پوشک گرفتن هم داشته باشیم . آخه باید یه فاصله زمانی مناسب بین همه اینا باشه.   (بقیه در ادامه مطلب) عزیز دل مامان دیگه شیر نمیخوره ، دیگه بزرگ شده  مدتها بود که به این موضوع فکرمیکردم که چه جوری میتونم ازشیر بگیرمت خیلی دغدغه داشتم. عجله داشتم چون دیگه یه...
16 آذر 1392

آوا و عکس (3)

 آوا و 21 ماهگی به روایت تصویر     (برای دیدن عکسها بریم ادامه مطلب) آوا در حال ارتکاب جرم (پوشیدن کفش خاله مریم )     سیزده بدر  پوشیدن دمپایی بزرگترها نحوه ژله خوردن  واینم از نماز خوندن آوا خانوم  میدونید این چیه سرش کرده؟؟؟؟حوله خشک کنش              ...
16 آذر 1392

23 ماهگی ....

عزیز یکی یک دونه من بازم دیر اومدم برا نوشتن خاطرات شیرین این روزهات من و بازهم ببخش عشقم ماه شدی ، یه تیکه جواهری خیلی دوست دارم. اینقدرمهربون وخانومی که نگو. عاشقتم وقتی میای و بهم میگی مامان دوست دارم ، وقتی بغلم میکنی ، وقتی بوسم میکنی ، وقتی که داری میخوابی و تا آخرین لحظه میگی مامان و نگام میکنی ، وقتی که دستم و میگیری و میگی بیا بازی کنیم ،وقتی مثل یه آدم بزرگ بامن هم حرف میشی و گوش میکنی و جواب میدی، وقتی از دستت ناراحت میشم میای و با لحن ناراحت میگی مامان ببخشید و ...     و خوشحالم به خاطر وجودت سه شنبه 92/4/18   ...
16 آذر 1392

دنیای واژگان آوا (6)

آوا خانوم ما خداروشکر زود شروع کرد به حرف زدن و الانم خوب حرف میرنه فقط نکات قابل ذکری که الان به ذهنم میرسه اینه که بعضی وقتا جلو رفتن و عقب رفتن و جابه جا میگه واینکه حرف (ف) و (ش) رو (س) تلفظ میکنه مثل:سلوت (فلوت) - سلسل (فلفل) - سیر (شیر) و امان از زمانی که بخواد بگه   فشفشه    دوست دارم قشنگم   سه شنبه 92/4/18 ...
16 آذر 1392

خداخظ پستونک

  دخترنازم با پستونک هم وداع کرد هرچند براش سخت بود ولی دیگه پستونک بی پستونک خیلی براش سخت بود ولی دختر صبور من این مرحله هم با مامانش همکاری کرد مرسی عزیزم از اولین بار که به اصرار اطرافیان بهت پستونک دادم همیشه ذهنم درگیراین موضوع بود که بهش وابسته نشی و اینکه چه زمان و چه جوری ازت بگیرمش نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه بعداز اینکه از شیر گرفتمت بیشتر بهش وابسته شدی از اونجایی که فقط زمان خواب پستونک میخوردی همش میگفتی بریم بخوابیم که به مراد دلت برسی واین شرایط ادامه داشت تا اینکه اواسط مرداد درحالی که داشتی سر پستونک و گاز میگرفتی و تاب میدادی و میکشیدی سرپستونک کنده شد( اون روز توی ماه رمضان بود و ما شیراز یودیم) یه ل...
16 آذر 1392

حس خوب و بد این روزهای من

          *نمیدونی چه حس خوب و قشنگیه وقتی میبینی دختر کوچولوی نازت نشسته و داره برای خودش کتاب میخونه ، شعر میخونه ، بازی میکنه و برای عروسکاش مادری میکنه ، دوست داری همینجور بشینی و نگاش کنی و تو دلت قربون صدقش بری   **نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میبینی دختر کوچولوت که تا چند ماه پیش برای همه کاراش محتاج تو بود الان دیگه همه کارهاش و دوست داره خودش انجام بده و توی کارهات هم کمکت کنه ***نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میاد و میگه مامان میخوام بیام بغلت و میاد توی آغوشت و تو از بوی تنش مست میشی و بهش میگی دوست دارم و اونم بلافاصله میگه منم دوست دارم  ****و چه حس خوبیه لحظه لحظه دیدن و بوییدنت ****...
16 آذر 1392

آوا پیکاسو (1)

آوا توی دفترش  کشیده عکس خورشید  خورشید خانوم زیبا  به روی آوا خندید           ابر سیاه وسفید           آهسته رفت رو خورشید           خورشید تو نقاشی           اخماشو در هم کشید                    یک دفعه اشکای اون                    بارون میشه می باره                    تو کوه ودشت وصحرا              &...
4 آذر 1392

قدمی با دخترم (6)

سلام و صد سلام ما معمولا تخم مرغ و دونه ای و کم کم میخریم ولی یه روز همسری که خودش به تخم مرغ علاقه زیادی داره یه شونه تخم مرغ خریده بود (البته اگه الان خودش بود میگفت شام برام درست نمیکنی مجبورم تخم مرغ بخورم  ) خلاصه اینکه وقتی خواستیم شونه تخم مرغ و دوربندازیم نگاهی بهش انداختیم و تصمیم گرفتیم بلایی به سرش بیاریم و بعد سربه نیستش کنیم بریم ببینیم ... برای دخملی گواش گرفته بودیم ولی هنوز مورد استفاده قرار نگرفته بود پس شونه تخم مرغ و رنگهارو در اختیار آوا خانوم قرار دادیم تا یه شونه تخم مرغ رنگارنگ به ما تحویل بده که نتیجه کاررو میبینید البته این نتیجه 1 ماهه ، آخه وقتی خسته میشد ما جمعش میکردیم تا روزهای بعد که خودش ابراز...
4 آذر 1392

آوا و عکس (2)

تعدادی از عکسای 22 ماهگی عزیز دلم   آوا درباغ ارم - 5 اردیبهشت   (برای دیدن بقیه عکسها با هم میریم به ادامه مطلب) آوا و پسردایی ارسلان  مهندس آوا آوا و خرسی اینجا تازه از شیر گرفته بودمش و برای خواب بعدازظهرش سرگرم بازیش کردم تا خوابش برد کشوهای دراور رو درآورده بودم جابه جا کنیم که شده بود محل بازی آوا خانوم آوا و ببعی آوا و دریا زمانی که آوا خانوم تصمیم میگیره با تمیز کردن در به مامان کمک کنه ...
1 آذر 1392

شیرین زبون (4)

یه روز زیبای پاییزی بود با دختری نشسته بودیم پنجره را هم باز گذاشته بودیم و از هوای مطبوع پاییزی لذت میبردیم که یک مرتبه پنجره بسته شد و ... آوا : مامان عمو پنجره رو بست؟(عمویی در کار نبود) من : نه مامان باد بود آوا : باد که دست نداره !!!! من :   و البته توضیحاتی دررابطه با باد و قدرت باد با نشان دادن فوت     -------------------------------------------------------------------------------------------------------- خاله مریم آمده بود بوشهر و یه روز عصر که تلویزیون هیچ برنامه ای نداشت ... خاله مریم :  بیا بزنیم رادیو آوا آهنگ گوش بدیم و خاله مریم رادیو آوا رو گرفت آوا : خاله رادیو من گرفتی ؟؟؟؟؟؟...
1 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد